دکتر محمد مصدق doctor mohammad mossadegh

دکتر محمد مصدق doctor mohammad mossadegh

صفحه دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان
دکتر محمد مصدق doctor mohammad mossadegh

دکتر محمد مصدق doctor mohammad mossadegh

صفحه دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان

دکتر صدیقی در زیر آتش گلوله کودتای ۲۸ مرداد به سوی پیشوای ملی (دکتر مصدق) شتافت

.
دکتر صدیقی مردی که در کودتای 28 مرداد 32، در زیر آتش و گلوله به سوی پیشوای ملی (دکتر مصدق) شتافت.
--------------------------
خاطر ریاست محترم دادگاه استحضار دارد که من در دولت جناب آقای دکتر مصدق نخست وزیر، وزیر کشور بودم. در روز چهارشنبه 28 مرداد ماه 1332 در ساعت 1 بعد ظهر ساعت کار اداری چنانکه معمول است منقضی شد. ولی من تا ساعت سه ربع کم، در وزارت کشور ماندم. پس از آنکه در ساعت مذکور به من اطلاع رسید که بعضی از ادارات مواضع دولتی را اشغال کرده اند، من به خانه جناب آقای دکتر مصدق رفتم. در ساعت سه بعد از ظهر به خانه جناب معظم له رسیدم. علت رفتن من به آنجا این بود که من وزیر کشور دولت ایشان بودم. به خانه ایشان رفتم ببینم چه می فرمایند و من تعهد چه وظیفه ای را می توانم چنانچه در آن ساعت وظیفه من بود اجرا کنم. در ساعت مذکور که به آن خانه می رفتم، اوضاع و احوال شهر تهران، چنانکه لابد به عرض ریاست محترم دادگاه رسیده است، خوب نبود. در ساعت مذکور من به جای آنکه به خانه خود بروم و نهار بخورم، به خانه جناب آقای دکتر مصدق رفتم. به دو ملاحظه: یکی ملاحظه اداری و رعایت وظیفه همکاری، دیگر به علت آنکه در آن وقت اوضاع مشوش و مضطرب بود و از حیث اخلاقی نیز موظف بودم با رئیس دولتی که متجاوز از بیست ماه و هشت روز کاری همکاری می کردم برای انجام وظیفه اخلاقی خود و اینکه نگویند« ببین آن بی حمیت را که هرگز نخواهد دید روی نیک بختی که چون روز سختی رسید از معرکه گریخت.» هنگامی که من وزارت کشور حرکت می کردم در وضع خیابان های مجاور وزارت کشور، آشفتگی آشکار بود. با وجود این من به واقع از میان تیر تفنگ و توپ گذشتم و برای تعهد اخلاقی و اداری که داشتم به خانه مذکور رفتم.
" محمد مصدق در محکمه نظامی" -جلیل بزرگمهر- صفحه های 655-656

آخرین کلام دکتر فاطمی: «زنده باد مصدق» و «پاینده ایران»

.

آخرین کلام دکتر فاطمی: «زنده باد مصدق» و «پاینده ایران»

______________

دکتر فاطمی در یکی از آخرین نامه‌هایش پس از صدور حکم اعدام می‌نویسد: «در این موقع که یک ساعت از صدور رای دستوری می‌گذرد، یک ذره ناراحت نیستم. زیرا اگر آن افتخار را پیدا کنم که در راه وطنم این نیمه‌ جان را بگذارم، درست در راه حقیقی خودش صرف شده است».

ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۳۳۳، تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش و عده دیگری به زندان رفتند و حکم اعدام دکتر حسین فاطمی را، در لشکر ۲ زرهی به وی ابلاغ کردند. آزموده به فاطمی گفت اعلیحضرت با تقاضای (فرجام) شما موافقت نفرمودند...

آزموده از او خواست تا اگر تقاضایی دارد بگوید و دکتر فاطمی خواهان دیدار با خانواده و ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران شد که آزموده با خشم به او گفت: «هنوز هم دست از سر این مرد بر نمی‌داری؟» و دکتر فاطمی تنها توانست چند لحظه‌ای با دکتر شایگان و مهندس رضوی خداحافظی کند که خاطره آن تا سال‌ها باقی ماند. فاطمی، مصدق را وصی خود قرار داد.

دکتر شایگان گفته است: وقتی برای وداع پیشانیش را بوسیدم، متوجه شدم که بسیار گرم است و در آتش تبی شدید می‌سوزد. اعدام یک بیمار آن هم در آن حال در هیچ یک از کشورهای متمدن جهان سابقه ندارد.

هنگام اجرای حکم، در حالی که هوا به شدت سرد بود روی همان پیراهنی که داشت یک پیژامه پشمی پوشیده و با همان پیراهن و پیژامه و کفش سرپایی که روی آن مخمل قهوه ای بود آماده ایستاد....

هشت گلوله تیر از دهانه لوله تفنگ‌های چهار مامور، دو نفر ایستاده و دو نفر نشسته شلیک شد. دو تیر درست در روی هم به قلب و شش تیر دیگر به سینه... در نهایت یک تیر خلاص هم به شقیقه‌اش شلیک شد[به وسیله تیمور بختیار] . آخرین کلامش «زنده باد مصدق» و «پاینده ایران» بود.

محمد علی سفری - قلم و سیاست- جلد دوم – انتشارات نامک- ص ۱۵

خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی-بهرام افراسیابی، ص ۳۴۱، ۳۵۴ و ۳۵۵

سرهنگ غلامرضا نجاتی – جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ص ۴۷۲-۴۷۳

امروز ۲۱ بهمن سالروز میلاد دکتر حسین فاطمی

دکتر مصدق باور اساسی اش به جدایی دین از دولت را کتمان نمیکرد

مصدق ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺩﯾﻦ ﺍﺯﺩﻭﻟﺖ ﺭﺍ ﮐﺘﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ........ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺮ ﺁﻣﻮﺯﺵ، ﺩﺍﻧﺶ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺎﻩ ﻣﻠﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.... 

---------------------------

ﻣﺼﺪﻕ، ﺁﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪﺍﺕ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺍﺯﺑﺮﺍﯼ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺑﺎ ﻣﺬﻫﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻼﺡ ﻣﻠﮏ ﻭﻣﻠﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ . ﻧﺪﯾﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﻥ ﻣﻼﻣﺖ ﻭ ﯾﺎ ﻣﺬﻫﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺬﻫﺐ ﺑﮑﻮﺑﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺩﯾﻦ ﺍﺯﺩﻭﻟﺖ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺗﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮐﺘﻤﺎﻧﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ . ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺮ ﺁﻣﻮﺯﺵ، ﺩﺍﻧﺶ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺎﻩ ﻣﻠﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﺯﺍﻭﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻄﺎﺳﺖ ﻭﻫﺮﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯﻋﻘﺎﯾﺪﻡ ﺗﻨﺪ ﻣﯽ ﺗﺎﺧﺘﻢ ﻣﺮﺍ ﺍﺯﺁﻥ ﻣﻨﻊ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩ .

ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺰﻫﯿﭻ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺎﻃﻌﺎﻧﻪ ﺍﺯﻣﺼﺪﻕ ﺑﺸﺘﯿﺒﺎﻧﯽ ﻧﮑﺮﺩ . ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺩﺭﺗﻌﺮﺑﻒ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﮐﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺼﺪﻕ ﺩﺭﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮﻭﺟﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﺯﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺮ ﺳﺎﺑﻖ، ﻧﺰﺩ ﺷﺎﻩ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﮐﻨﺪ ﻭﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﭙﺬﯾﺮﻓﺖ .

ﺩﺭﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻧﯿﺰﺍﺯﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ : ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺳﯿﺪﺭﺿﺎ ﻓﯿﺮﻭﺯﺁﺑﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻣﻄﺐ ﺁﻣﺪ ﻭﮔﻔﺖ ﺭﻓﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮﻭﺟﺮﺩﯼ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﺑﻨﻮﯾﺪ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻧﺸﺎﻥ ﺳﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﻣﺼﺪﻕ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﻧﻔﻮﺫ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯﮐﺸﻮﺭ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﻮﺩﻩ، ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﺑﻪ ﺻﻼﺡ ﺍﻋﻠﯿﺤﻀﺮﺕ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺍﻭﺑﺸﻮﺩ . ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ : ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﻣﺎ ﻣﺼﺪﻕ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺎ ﭘﻨﺠﻮﻝ ﺯﺩﻩ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺍﻭ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ . ‏»

ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯﻣﺼﺪﻕ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻓﯿﻠﻢ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺷﺪ، ﻫﯿﭻ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﻭﻋﺎﺩﺕ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺗﺼﻮﯾﺮﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ . ﺍﻭﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭﮐﻪ ﺭﻓﺖ ‏[ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ‏] ﺑﺴﯿﺎﺭﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﻧﺰﺍﮐﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﮔﺴﺘﺎﺧﯽ ﻭﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﺤﻨﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ، ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭﺁﻣﺪﻥ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ، ﺩﻭﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺷﺖ .

ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﺼﺪﻕ، ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺳﻤﻴﻌﯽ، ﺹ ۱۶۸ - ۱۶۹

پروانه اسکندری در مورد مرگ مصدق باد زوزه می کشید«که شیر پیر در زنجیر، چشم از جهان پر نیرنگ و فریب فروبست

14اسفند ۱۳۴۵ درگذشت دکتر محمد مصدق؛ باد زوزه می کشید«که شیر پیر در زنجیر، چشم از جهان پر نیرنگ و فریب فروبست.»
دکتر غلامحسین خان مصدق تلفنی پیرامون وصیت پیشوا با هویدا صحبت کرد و نتیجه این شد که اجازه دفن در گورستان شهدای سی ام تیر به رغم وصیت مصدق داده نشد و پس از مشورتی کوتاه،تصمیم به خاکسپاری در تبعید گاه گرفتند. جسم بی جان مصدق، آن راه گشا، آن دشمن شکن که هراس از شکوه خاطره اش نیز شاه را به لزره وا می داشت، به آمبولانس منتقل گردید. آمبولانس آژیر کشان وبا سرعتی سرسام آور می رفت و انگشت شمار یاران مصدق و نزدیکانش در خطی از اشک او را دنبال می کردند.
در ابر آلود غمناک آن صبح به سوی احمد آباد روان شدیم. گریه امانم نمی داد. با خود می اندیشیدم که چه روزها و چه شب ها آرزوی دیدار پیشوا در احمد آباد در دلم پرکشیده و اینک راهی احمد آباد، ولی چه تلخ و دردناک. جاده اتوبان و سپس جاده قزوین. در دوراهی آبیک وارد جاده خاکی شدیم. من در ذهنم احمد آباد را بارها تصویر کرده بودم و عجیب که آن تصویر چقدر با واقعیت نزدیک بود. جاده ای خاکی، ریل راه آهن و دشت زیر گندم. آبی که خروشان از چاهی بدر می آمد و از بلندی فرو می ریخت و سرانجام در بزرگ رنگ و رو رفته قلعه احمد آباد...پس از رسیدن آمبولانس، روستاییان احمد آباد از هر سو دوان دوان به قلعه آمدند. پیرمردی که کلاه نمدی بر سر و چهره ای مهربان داشت، گریه کنان آمد و گوشه دیوار نشست و در تمام مدت آیه هایی از قرآن قرائت کرد. چنان صمیمی می خواند که غلط ادا کردن زیر و بم کلمات را از یاد می بردی. پشت اتاقک چوبی سبز رنگ متحرکی که روی جوی آب قرار داشت و می گفتند مصدق روزهایی که باد تند می وزید در آن می نشست، پرده ی سفیدی کشیدند تا مقدمات غسل فراهم گردد.
یاران روزهای تنهایی پیشوا، روستاییان صمیمی و مهربان احمد آباد با چشمانی سرخ از گریستن در جنب و جوش بودند. وقتی همه چیز آماده شد، دستهای دکتر سحابی که تازه از زندان آزاد شده بود آخرین شستشوی بدن مصدق را انجام داد. در آن غربت نیمروز، باد زوزه کشان به هر سو می دوید تا مگر به رغم کوشش وحشتناک دستگاه سانسور، فاجعه را همه جا فریاد کند و صلا در دهد که شیر پیر در زنجیر، چشم از جهان پر نیرنگ و فریب فرو بست. ظهر هنگام، بچه های مدرسه نیز به این گروه سوگوار پیوستند و آن «همیشه پدر» را میان اشکهای کودکانه طلب کردند. پسرکی نگران لباس عیدی بود که هر سال "بابا" برای آنها تهیه می کرد و دخترکی مهربانی های او سر داده بود و می پرسید که جای خالی او را چه کسی پر خواهد کرد. آن روزها مصدق کنار پله ها می نشست و بچه ها را به آب نباتی که در جیب داشت، مهمان می کرد...آه که یاد آن روزها چه تلخ و پر اندوه بر سینه می نشیند. زنی زاری کنان می گفت:«نگو آدمی مرده که عالمی مرده». و زن دیگری که چهره گندمگون لاغرش را سیل اشک پوشانده بود، ناله می کرد که«دیگر از دست و پای این زندانی زنجیر ها را باز کنید». با دستهای مهندس حسیبی که چهره اش یادآور مبارزه های ملی شدن صنعت نفت است و نگاه مهربانش گویای ایمان بی پایانش و داریوش فروهر رهروی راستین و وفا دار راه مصدق که او هم به تازگی از زندان آزاد شده بود و با کمک بچه های ده که خاک می بردند و سنگ می آوردند، مزار مصدق کنده و آماده شد. محمد علی کشاورز صدر بر خلاف همیشه ساکت بود وبه پهنای صورت اشک می ریخت. کی - استوان نویسنده ی کتاب موازنه ی منفی که خدا رحمتش کند و دکتر صدیقی که در آخرین لحظات افسرده و غمین با حلقه بزرگی از گل رسید.
نشریه جبهه ملی، پروانه فروهر، اسفند ۱۳۵۷

ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺼﺪﻕ پیشوای راستین ملی شدن صنعت نفت ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﯾﺸﯽ، ۲۸ ﺁﺫﺭ ۱۳۳۲ و توصیه ایشان به میهن پرستان

ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺼﺪﻕ پیشوای راستین ملی شدن صنعت نفت ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﯾﺸﯽ، ۲۸ ﺁﺫﺭ ۱۳۳۲ و توصیه ایشان به میهن پرستان
-------------------------------------
ﺁﺭﯼ، ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻦ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﻨﻌﺖ ﻧﻔﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺑﺴﺎﻁ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻋﻈﯿﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺑﺮﭼﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻪ ﯼ ﻣﺨﻮﻑ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﯼ ﻭ ﺟﺎﺳﻮﺳﯽ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺩﺭ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺟﺎﻥ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻭ ﻣﺎﻟﻢ ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺗﻮﻓﯿﻖ ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺑﺴﺎﻁ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﺭﺩﻡ . ﻣﻦ ﻃﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺎﺕ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻭ ﺗﻀﯿﯿﻘﺎﺕ ﺍﺯ ﻋﻠﺖ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﺻﻠﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯾﯽ ﺧﻮﺩ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎﯾﻪ ﯼ ﻋﺒﺮﺕ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﺗﯿﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺩﺭﺻﺪﺩ ﮔﺴﺴﺘﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﻭ ﺑﺮﺩﮔﯽ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺑﺮﺁﯾﻨﺪ ...
ﺣﯿﺎﺕ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻭ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﯿﺎﺕ ﻭ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻭ ﻋﻈﻤﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥﻫﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﻧﺴﻞﻫﺎﯼ ﻣﺘﻮﺍﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﺖ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ﻫﯿﭻ ﺗﺄﺳﻒ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﺲ ﻭ ﻋﯿﺎﻥ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺑﺮﻭﻣﻨﺪ ﺩﺭ ﺧﻼﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺸﻘﺖﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺛﻤﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ . ﻋﻤﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﺩﯾﺮ ﻭ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽﺭﺳﺪ . ﻭﻟﯽ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭ ﺳﺮﺍﻓﺮﺍﺯﯼ ﯾﮏ ﻣﻠﺖ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻭ ﺳﺘﻤﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ … ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﻘﺪﻣﺎﺕ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻃﺮﺯ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺩﺭﺳﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺧﯿﺮ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﻢﻭﻃﻨﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻢ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺗﻮﺩﯾﻊ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﭘﺮﺍﻓﺘﺨﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺣﺎﺩﺛﻪﺍﯼ ﻧﻬﺮﺍﺳﻨﺪ و ﯾﻘﯿﻦ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭ ﻭ ﻣﺪﺩﮐﺎﺭ ﺁﻥﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ . ‏»
ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺼﺪﻕ ﺩﺭ ﻣﺤﮑﻤﻪ ﻧﻈﺎﻣﯽ - ﺟﻠﯿﻞ ﺑﺰﺭﮔﻤﻬﺮ - ﺟﻠﺪ ﺩﻭﻡ - ﺹ ۷۷۸ - ۷۷۹